ای رهگذر کجا؟؟ کم کن شتاب مرکب و لختی عنان بدار. اسب هوس مَران، بنگر، ببین شهامت مردان مست را، دُردی کشان کهنه بزم اَلَست را. اینان که سر بر بستر خونین نهاده اند ، این شبروان مست با بالهای عشق، آفاق دوردست جهان راشکافتند. هم با بُراقِ زورق و با رَفرف بلم، همراه موجها، تا آخرین کرانه هستی شتافتند، دریک نظر نه بیش، معبود خویش را در معبود به نام خویش یافتند، به به زهی سعادت وعزت، زهی شرف. این آرمیدگان در این وادی فنا، با نای بی نوا، خوش با لب خموش زیباترین ترانه هستی سروده اند، از مطربان گلشن توحید باغ قدس دلها ربوده اند...